عرفان نظری
اكنون بايد به توضيح بخش دوم عرفان ، يعنی عرفان نظری بپردازيم .
عرفان نظری به تفسير هستی میپردازد ، درباره خدا و جهان و انسان بحث
مینمايد .
عرفان در اين بخش خود مانند فلسفه الهی است كه در مقام تفسير و توضيح
هستی است ، و همچنانكه فلسفه الهی برای خود موضوع ، مبادی و مسائل معرفی
میكند ، عرفان نيز موضوع و مسائل و مبادی معرفی مینمايد . ولی البته
فلسفه در استدلالات خود تنها به مبادی و اصول عقلی تكيه میكند و عرفان
مبادی و اصول به اصطلاح كشفی را مايه استدلال قرار میدهد و آنگاه آنها را
با زبان عقل توضيح میدهد .
استدلالات عقلی فلسفی مانند مطالبی است كه به زبانی نوشته شده باشد و
با همان زبان اصلی مطالعه شود ، ولی استدلالات
عرفانی مانند مطالبی است كه از زبان ديگر ترجمه شده باشد . يعنی عارف
لااقل به ادعای خودش آنچه را كه با ديده دل و با تمام وجود خود شهود كرده
است با زبان عقل توضيح میدهد .
تفسير عرفان از هستی ، و به عبارت ديگر : جهان بينی عرفانی هستی ، با
تفسير فلسفه از هستی تفاوتهای عميقی دارد .
از نظر فيلسوف الهی ، هم خدا اصالت دارد و هم غير خدا ، الا اينكه خدا
واجب الوجود و قائم بالذات است و غير خدا ممكن الوجود و قائم بالغير و
معلول واجب الوجود . ولی از نظر عارف ، غير خدا به عنوان اشيايی كه در
برابر خدا قرار گرفته باشند ، هر چند معلول او باشند ، وجود ندارد ، بلكه
وجود خداوند همه اشياء را در بر گرفته است ، يعنی همه اشياء ، اسماء و
صفات و شؤون و تجليات خداوندند ، نه اموری در برابر او .
نوع بينش فيلسوف با عارف متفاوت است . فيلسوف میخواهد جهان را
فهم كند ، يعنی میخواهد تصويری صحيح و نسبتا جامع و كامل از جهان در ذهن
خود داشته باشد . از نظر فيلسوف حد اعلای كمال انسان به اين است كه جهان
را آنچنانكه هست با عقل خود در يابد به طوری كه جهان در وجود او وجود
عقلانی بيابد و او جهانی شود عقلانی . لهذا در تعريف فلسفه گفته شده است:
" صيرورش الانسان عالما عقليا مضاهيا للعالم العينی " يعنی فيلسوفی
عبارت است از اينكه انسان جهانی بشود عقلی شبيه جهان عينی .
ولی عارف به عقل و فهم كاری ندارد ، عارف میخواهد به كنه و حقيقت
هستی كه خدا است برسد و متصل گردد و آن را شهود
نمايد .
از نظر عارف كمال انسان به اين نيست كه صرفا در ذهن خود تصويری از
هستی داشته باشند ، بلكه به اين است كه با قدم سير و سلوك ، به اصلی كه
از آنجا آمده است باز گردد و دوری و فاصله را با ذات حق از بين ببرد و
در بساط قرب از خود فانی و به او باقی گردد .
ابزار كار فيلسوف ، عقل و منطق و استدلال است ، ولی ابزار كار عارف ،
دل و مجاهده و تصفيه و تهذيب و حركت و تكاپو در باطن است .
بعدا آنجا كه درباره جهان بينی عرفانی بحث خواهيم كرد ، تفاوت آن با
جهان بينی فلسفی روشن خواهد گشت .
عرفان و اسلام
عرفان ، هم در بخش عملی و هم در بخش بصری ، با دين مقدس اسلام تماس
و اصطكاك پيدا میكند ، زيرا اسلام مانند هر دين و مذهب ديگر و بيشتر از
هر دين و مذهب ديگر روابط انسان را با خدا وجهان و خودش بيان كرده و هم
به تفسير و توضيح هستی پرداخته است .
قهرا اينجا اين مسأله طرح میشود كه ميان آنچه عرفان عرضه میدارد با
آنچه اسلام بيان كرده است چه نسبتی بر قرار است ؟
البته عرفای اسلامی هرگز مدعی نيستند كه سخنی ماوراء اسلام دارند ، و از
چنين نسبتی سخت تبری میجويند . برعكس ، آنها مدعی هستند كه حقايق اسلامی
را بهتر از ديگران كشف كردهاند و
مسلمان واقعی آنها میباشند . عرفا چه در بخش عملی و چه در بخش نظری
همواره به كتاب و سنت و سيره نبوی و ائمه و اكابر صحابه استناد میكنند
. ولی ديگران درباره آنها نظريههای ديگری دارند و ما به ترتيب آن
نظريهها را ذكر میكنيم :
الف . نظريه گروهی از محدثان و فقهاء اسلامی . به عقيده اين گروه ،
عرفا عملا پايبند به اسلام نيستند و استناد آنها به كتاب و سنت صرفا
عوامفريبی و برای جلب قلوب مسلمانان است و عرفان اساسا ربطی به اسلام
ندارد .
ب . نظريه گروهی از متجددان عصر حاضر . اين گروه كه با اسلام ميانه
خوبی ندارند و از هر چيزی كه بوی " اباحيت " بدهد و بتوان آن را به
عنوان نهضت و قيامی در گذشته عليه اسلام و مقررات اسلامی قلمداد كرد به
شدت استقبال میكنند ، مانند گروه اول معتقدند كه عرفا عملا ايمان و
اعتقادی به اسلام ندارند ، بلكه عرفان و تصوف نهضتی بوده از ناحيه ملل
غير عرب برضد اسلام و عرب ، در زير سر پوشی از معنويت .
اين گروه با گروه اول در ضديت و مخالفت عرفان با اسلام وحدت نظر
دارند ، و اختلاف نظرشان در اين است كه گروه اول اسلام را تقديس میكنند
و با تكيه به احساسات اسلامی توده مسلمان ، عرفا را " هو " و تحقير
مینمايند و میخواهند به اين وسيله عرفان را از صحنه معارف اسلامی خارج
نمايند ، ولی گروه دوم با تكيه به شخصيت عرفا كه بعضی از آنها جهانی
است میخواهند وسيلهای برای تبليغ عليه اسلام بيابند و اسلام را " هو ة
كنند كه انديشههای ظريف و بلند عرفانی در فرهنگ اسلامی با اسلام بيگانه
است و اين عناصر از خارج وارد اين فرهنگ گشته است ، اسلام و انديشههای
اسلامی در سطحی پايينتر از اينگونه انديشهها است .
اين گروه مدعی هستند كه استناد عرفا به كتاب و سنت صرفا تقيه و از
ترس عوام بوده است ، میخواستهاند به اين وسيله جان خود را حفظ كنند .
ج . نظريه گروه بیطرفها . از نظر اين گروه ، در عرفان و تصوف خصوصا در
عرفان عملی ، و بالاخص آنجا كه جنبه فرقهای پيدا میكند بدعتها و
انحرافات زيادی میتوان يافت كه با كتاب الله و با سنت معتبر وفق
نمیدهد . ولی عرفا مانند ساير طبقات فرهنگی اسلامی و مانند غالب فرق
اسلامی نسبت به اسلام نهايت خلوص نيت را داشتهاند و هرگز نمیخواستهاند
برضد اسلام مطلبی گفته و آورده باشند . ممكن است اشتباهاتی داشته باشند
همچنانكه ساير طبقات فرهنگی مثلا متكلمين ، فلاسفه ، مفسرين ، فقهاء ،
اشتباهاتی داشتهاند، ولی هرگز سوء نيتی نسبت به اسلام در كار نبوده است.
مسأله ضديت عرفا با اسلام از طرف افرادی طرح شده كه غرض خاص
داشتهاند يا با عرفان و يا با اسلام . اگر كسی بیطرفانه و بیغرضانه كتب
عرفا را مطالعه كند ، به شرط آنكه با زبان و اصطلاحات آنها آشنا باشد ،
اشتباهات زيادی ممكن است بيابد ولی ترديد هم نخواهد كرد كه آنها نسبت
به اسلام صميميت و خلوص كامل داشتهاند .
ما نظر سوم را ترجيح میدهيم و معتقديم عرفا سوء نيت نداشتهاند ، در
عين حال لازم است افراد متخصص و وارد در عرفان و
در معارف عميق اسلامی بیطرفانه درباره مسائل عرفانی و انطباق آنها با
اسلام بحث و تحقيق نمايند .
شريعت ، طريقت ، حقيقت
يكی از موارد اختلاف مهم ميان عرفا و غير عرفا ، خصوصا فقهاء ، نظريه
خاص عرفا درباره شريعت و طريقت و حقيقت است .
عرفا و فقها متفق القولاند كه شريعت ، يعنی مقررات و احكام اسلامی
مبنی بر يك سلسله حقايق و مصالح است . فقهاء معمولا اين مصالح را به
اموری تفسير میكنند كه انسان را به سعادت ، يعنی حد اعلای ممكن استفاده
از مواهب مادی و معنوی میرساند . ولی عرفا معتقدند كه همه راهها به خدا
منتهی میشود و همه مصالح و حقايق از نوع شرائط و امكانات و وسائل و
موجباتی است كه انسان را به سوی خدا سوق میدهد .
فقها همين قدر میگويند : در زير پرده شريعت ( احكام و مقررات ) يك
سلسله مصالح نهفته است ، و آن مصالح به منزله علل و روح شريعت به شمار
میروند . تنها وسيله نيل به آن مصالح عمل به شريعت است . اما عرفا
معتقدند كه مصالح و حقايقی كه در تشريع احكام نهفته است از نوع منازل و
مراحلی است كه انسان را به مقام قرب الهی و وصول به حقيقت سوق میدهد .
عرفا معتقدند كه باطن شريعت " راه " است و آن را " طريقت ة
میخوانند ، و پايان اين راه " حقيقت " است يعنی توحيد به معنی كه قبلا
به آن اشاره شد كه پس از فناء عارف از خود و انانيت خود دست میدهد .
اين است كه عارف به سه چيز معتقد
است : شريعت ، طريقت ، حقيقت . معتقد است كه شريعت وسيله يا
پوستهای است برای طريقت ، و طريقت پوسته يا وسيلهای برای حقيقت .
فقهاء طرز تفكرشان درباره اسلام همان است كه در بخش درسهای كلام شرح
داديم . معتقدند كه مقررات اسلامی در سه بخش خلاصه میشود :
اول بخش اصول عقايد كه كلام عهدهدار آن است . در مسائل مربوط به اصول
عقايد لازم است انسان از راه عقل ، ايمان و اعتقاد تزلزل ناپذير داشته
باشد .
دوم بخش اخلاق . در اين بخش دستورهايی بيان شده است كه وظيفه انسان
را از نظر فضائل و رذائل اخلاقی بيان میكند و علم اخلاق عهدهدار بيان آن
است .
بخش سوم ، بخش احكام است كه مربوط به اعمال و رفتار خارجی انسان
است و فقه عهدهدار آن است .
اين سه بخش از يكديگر مجزا هستند . بخش عقائد مربوط است به عقل و
فكر ، بخش اخلاق مربوط است به نفس و ملكات و عادات نفسانی ، بخش
احكام مربوط است به اعضاء و جوارح .
ولی عرفا در بخش عقائد ، صرف اعتقاد ذهنی و عقلی را كافی نمیدانند ،
مدعی هستند كه به آنچه بايد ايمان داشت و معتقد بود بايد رسيد و بايد
كاری كرد كه پردهها از ميان انسان و آن حقايق برداشته شود . و در بخش
دوم همچنانكه قبلا اشاره شد ، اخلاق را كه هم ساكن است و هم محدود كافی
نمیدانند ، به جای اخلاق عملی و فلسفی ، سير و سلوك عرفانی را كه تركيب
خاص دارد پيشنهاد
میكنند . و در بخش سوم ايراد و اعتراضی ندارند ، فقط در موارد خاصی
سخنانی دارند كه احيانا ممكن است برضد مقررات فقهی تلقی شود .
عرفا از اين سه بخش به " شريعت و طريقت و حقيقت " تعبير میكنند و
معتقدند كه همانگونه كه انسان واقعا سه بخش مجزا نيست ، يعنی بدن و
نفس و عقل از يكديگر مجزا نيستند ، بلكه در عين اختلاف با يكديگر متحدند
و نسبت آنها با يكديگر ، نسبت ظاهر و باطن است ، شريعت و طريقت و
حقيقت نيز اينچنيناند ، يعنی يكی ظاهر است و ديگری باطن و سومی باطن
باطن ، با اين تفاوت كه عرفا مراتب وجود انسان را بيش از سه مرتبه و
سه مرحله میدانند ، يعنی به مراحل و مراتبی ماوراء عقل نيز معتقدند و ان
شاء الله بعدا توضيح خواهيم داد .
نظرات شما عزیزان: